شعر شهادت حضرت زهرا (س)

الجار ثم الدار

روزي شنيدم اين روايت را كه زهرا
فرمود بعد از شكوه از بعضي به مولا

مردم نمي پرسند حال از ما بماند
خسته شده همسايه از زهرا بماند

سلمان نمي پرسد چرا احوال ما را
خيلي تعجب مانده ام از كار دنيا

ديدي اگر او را بگو چشم انتظارم
با او بگو يك كار واجب با تو دارم

پيغام زهرا را به سلمان برد مولا
سر پيش مولايش نمي آورد بالا

سلمان به مولا گفت،از روي خجالت
تنها نيامد خادمت ، سلمان عيادت

سلمان به ديدار تمام نور آمد
ملك سليمان بود مثل مور آمد

زهرا به او فرمود تو با اهلبيتي
دوري نكن از ما كه از ما اهلبيتي

يك ظرف خرما داد صديقه به سلمان
پس اينچنين فرمود آن خاتون به مهمان

بعد از تناول اي مسلمان از دعايم
با خود بياور هسته هايش را برايم

سلمان به خانه برد آن ظرف رطب را
اما نميدانست مقصود از طلب را

پس هر چه خرما خورد و هر چه ميشمارد
او با تعجب ديد كه هسته ندارد

آمد دوباره محضر زهراي اطهر
پرسيد علت را از آن جان پيمبر

فرمود زهرا بعد گريه با نجابت
سلمان نمي آيد كسي اينجا عيادت

گفتم به اين عنوان بيائي باز اينجا
اين روزها تنها شده ام ابيها

از درد ميپيچم به خود همواره هر شب
تا صبح بيدارم فقط از شدت تب

الجار ثم الدار گفتم،جايش آنها
گفتند ما خسته شديم از اشك زهرا

سلمان دعا كن زودتر حاجت بگيرم
خسته شدم ديگر دعايم كن بميرم…

محسن صرامی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا