شعر مناجات با خدا

الهی العفو

در بساطم باز چیزی نیست، آهم را نگاه
قطره‌های شرم، در ابرِ نگاهم را نگاه

این زمستان هم گذشت؛ از برفِ پیری بگذریم !
روسپیدان را ببین؛ روی سیاهم را نگاه

بر تن دیوار زندانم به جای پنجره
میله‌های چوبخطّ سال و ماهم را نگاه

خاک بر سر ریختم پای دل ویرانه‌ام
سقفِ خاک‌آلوده‌ام را؛ سرپناهم را نگاه

با خودم در جنگ بودم قلعه‌هایم فتح شد
چشم، زهرآلود؛ دل، زخمی؛ سپاهم را نگاه

کور کردم چشمه‌هایی را که غرق نور بود
خشکسالِ چشم‌های بی‌گناهم را نگاه

در بساطم نیست جرمی لایق غفّاری‌ات
کوهِ غفران را ببین؛ مثقال کاهم را نگاه

چشم‌پوشا !؛ نامه‌ی اعمالِ زشتم را نبین
«یاحسینم» را؛ گریزِ قتلگاهم را نگاه

 رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا