شعر وروديه كربلا

امان از دل زینب

صدای خنده از یک سو صدای آه از یک سو
طلوع شمس از یک سو هلال ماه از یک سو
به پای شیر مردان خستگی راه از یک سو
به دریا خیرگی مادری ناگاه از یک سو
علم را بر زمین کوبید ساقی اینچنین باشد
که تا محشر فقط حیدر امیرالمومنین باشد

جوانان بنی هاشم به گرد محمل زینب
به هیبت مثل حیدر از همان آب و گل زینب
همه هستند تا که غم نیاید بر دل زینب
صدا آمد که جان ما چه دارد قابل زینب؟

دل ارباب ما قرص است با مردان و شیرانش
وزیر شاه ساقی و بنی هاشم به فرمانش

عجب حالی عجب شوری عجب دریای زیبایی
عجب آرامشی دارد..رباب و صوت لالایی
پر از گل گشته این صحرا،چه گل هایی چه گل هایی
جوانانی علی صولت و خانم های زهرایی

تمام دشت حیران حسین و کاروان او
فدای کاروان او فدای خاندان او

به زینب دست بسته…حالِ آواره نمی آید
به زینب حالت اندوه و بیچاره نمی آید
کبودی داشتن بر جسم و رخساره نمی آید
به این خانم که اصلا معجر پاره نمی آید

محال است از دل زینب که آه سرد برخیزد
ز کوه صبر او حتی نشان درد برخیزد

الهی چشم نامحرم نیوفتد بر حجاب او
حجابش جای خود اصلا نیوفتد بر نقاب او
کسی هرگز نخواهد دید چشمان پر آب او
نخواهد دید هرگز ناله ی بس کن رباب او

قسم خورده که تا اخر کنار یار می ماند
کما اینکه تمام ماجرا را خوب می داند

حسینش را تن عریان به روی خاک خواهد دید
علی اکبرش را با تنی صدچاک خواهد دید
به پای دختری خار و خس و خاشاک خواهد دید
ربابش را فقط افسرده و غم ناک خواهد دید

ولیکن دم نخواهد زد چرا که استوار است او
شبیه رافت مولا شبیه ذوالفقار است او

میان خیمه ها باید ببیند غارت معجر
بماند بی پناه و بی کس و بی یار و‌بی یا‌ور
حسینش را ببیند بر زمین اما بدون سر
خدا صبرش دهد وقتی که بیند نیزه ی اصغر

به دوشش می کشد این بار را خانم به تنهایی
نمی بیند ولی چشمش به غیر از اوج زیبایی

آرمان صائمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا