شعر گودال قتلگاه

واویلا

اطراف ظهر بود که دنیا سیاه شد
ذکر لب تمام حرم آه،آه شد
پشت و پناهِ عالمیان،بی پناه شد
با زور نیزه وارد آن قتلگاه شد…

بالای گود..،چکمه‌ی یک بددهن رسید
وَ الشِّمرُ جالسٌ..،نفس مادرش بُرید

حلقوم خشک و نیزه ی تیز و سنان مست…
سرنیزه ای بلند شد و خواهری نشست
شیخ قبیله بند دل عرش را گسست
آنقدر پشت‌هم به سرش زد..،عصا شکست

پیری که دیده راه به جایی نمی برد
آمد ادای تشنگی اش را در آورد

ای لعنتی نزن به پری که شکسته است
پنجه نکش به دسته‌ی زلفی که بسته است
بس کن..،تمام پیکرش از هم گسسته است
آهسته پشت و روش کن ای شمر..،خسته است

در پیش چشم فاطمه سر را عقب کشید
او داشت حرف می زد و..،شمر از قفا برید

ده اسب سمت گودی گودال می دوید
آن بی حیا که نقشه برای تنش کشید
ای کاش نعل تازه به ذهنش نمی رسید
فریاد استخوان تنش را خدا شنید

تا عرش سوزِ ضجّه ی این آه پخش شد
هرجای دشت تکّه ای از شاه پخش شد

عمامه را یکی به روی خاک دید و برد
تسبیح را یکی که به سمتش دوید و برد
دستار را یکی سر فرصت بُرید و برد
کهنه لباس مادر او را کشید و برد

زشت است..،فکر حُرمت این مرد را کنید
عریان نمی شود تن او را رها کنید

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا