شعر شهادت طفلان حضرت زينب (س)

امیری حسین و نعم الامیر

غم ندیدن تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

تو جانِ زینبی اما زمانه درصدد است
بگیرد از منِ محنت کشیده جان مرا

زغربتت رمق راه رفتن از من رفت
اناالغریبِ تو لرزانده زانوان مرا

اجازه‌ای بده نذری سفره ات باشند
کرم کن و بپذیر این دو قرص نان مرا

مرا سهیم کنی در منای کرب و بلا
اگر قبول کنی این دو نوجوان مرا

فدای شرم تو … اما بیا و کامل کن
ستاره های درخشان آسمان مرا

ادا اگر بشود حق تو زجانب من
توان مگر بدهد جان ناتوان مرا

قیام کردم و در خیمه گرم تکبیرم
برو میانه ی میدان ببین اذان مرا

قدم خمید ز تنهایی ات ، غم فرزند
خمیده‌تر نکند قامت کمان مرا

نصیب باغ دلم از بهار اندک بود
خدا به خیر کند قصه‌ی خزان مرا

بلا عظیم‌تر و من صبورتر شده ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا

هادی ملک پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا