شعر محرم 1401

بابا حسین

مومنانی که به تو نامه نوشتند بیا
همه در سنگ دلی شهره ی عالم بودند
خانه هایی که به سمت حرمت سنگ زدند
همه در حاشیه ی خانه جدّم بودند

یا الله

سرمه به چشمای دلبرت زدی
چه حنایی به مویِ سرت زدی
دیگه ناامید شدم بیای پیشم…
چه عجب! سری‌ به دخترت زدی

بابای من

گفته بودم که تورا یک روز پیدا میکنم
باز می آیی و رویت را تماشا میکنم

میشود نازم کنی؟یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا میکنم

شیرین‌زبان قافله

تا نذرِ ختمِ روضه‌ی مادر تمام شد
چشم‌انتظار ماندنِ دختر تمام شد

وقتی که فرشِ دامنِ گلدار پهن شد
بر خارِ نیزه‌ها سفرِ سر تمام شد

واویلا

خوردم زمین بابا بگو چشم نظر چیست؟
این آبله، این زخم، این خون جگر چیست؟

ازشام بد گفتند و من دیدم به چشمم
من تازه فهمیدم پدر درد کمر چیست؟

بابا حسین

دیدی چٍقدَر زدند من را؟
در کلّ سفر زدند من را

هر وقت شکست چوبٍ نیزه
با تیر و سپر زدند من را

کنجِ خرابه

ویرانه وُ خونِ جگر عمّه بمیره
رو دامنت راسِ پدر عمّه بمیره
با زخمِ تازیانه ها کنجِ خرابه_
شامِ غمت گشته سحر عمّه بمیره

حسین من

چقدر ناله کنم در عزای تو چِقَدر
چقدر روضه و گریه برای تو چِقَدر

شفاست ذره ای از تربت و غبار ضریح
گرفته اند شفا با دوای تو چِقَدر

عصر عاشورا

عصر عاشورا دل اهل ولا آتش گرفت
خیمگاه و چادر آل عبا آتش گرقت

سنگ بر پیشانی شاه شهیدان میزدند
طاق ابروها شکست و کبریا آتش گرفت

سالار زینب

تو را به غارت و غوغا سپردم و رفتم
به اشک دیده ی زهرا سپردم و رفتم

برای بردن عمامه ی تو دعوا شد
تورا به آن همه دعوا سپردم و رفتم

آه از غم فراق

آه از غم فراق و شفای نداشته
فریاد میزنم به نوای نداشته

راحت رسید و سخت مرا تازیانه زد
دردسر است قوت پای نداشته

بغض گلو و اشک یتیم

بعد از تو شور شام غریبان برای من
بغض گلو و اشک یتیمان برای من

شمشیر و تیر و نیزه و خنجر برای تو
در قتلگاه پیکر بی جان برای من

دکمه بازگشت به بالا