شعر شهادت امام صادق (ع)

گریبان

 

ناگهانزلفِ پریشان تو را میگیرند

سرسجاده گریبان تو را میگیرند

 

تو دراین خانه بنا نیست که راحت باشی

چندهیزم سر و سامان تورا میگیرند

 

وقتنعلین به پا کردن تو یک آن است

چونحسودند همین آنِ تو را می گیرند

 

دخترانتو یقیناً زکسی ترسیدند

بی سببنیست که دامان تو را میگیرند

 

سعی کنبلکه خودت را بکشانی ورنه

ریسمانها به خدا جانِ تو را میگیرند

     

 

علی اکبر لطیفیان

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫6 دیدگاه ها

  1. با سلام
    وبلاگ خوبی دارن . اگه دوست داشتید تبادل لینک کنیم خبرم کن . یه شعر از خودم رو تقدیمتان می کنم :
    نقاش
    نقاش چیره دست چه زیبا جهان کشید
    هر چیز را به حدّ کمالش همان کشید
    رنگین نمود چهره ی هر فصل سال را
    در پشت پرده وعده ی عشق نهان کشید
    با دست پرتوان و قلم موی هفت رنگ
    رنگی بر آسمان زد و رنگین کمان کشید
    خورشید و ماه از پی هم رهسپار کرد
    در پیچ و تاب گردش آنها زمان کشید
    دشتی کشید خرم و زیبا به پای کوه
    در امتداد کوه ، نسیم وزان کشید
    از خاک مرده خواست که مشتی بیاورند
    در آن دمی دمید و سپس جسم و جان کشید
    خلقت نمود آدم و حوّا و عشق را
    از نسل خلقتش همه ی خاکیان کشید
    آغاز زندگانی ما را بهار کرد
    پایان عمر را به مثال خزان کشید
    یک روز را تولد و یک روز مرگ ساخت
    از این به آن طلیعه ی عمر گران کشید
    دل را به سینه وسعت دریای عشق داد
    گسترده کرد دامنه اش بی کران کشید
    ما را چه جای وصف ، که این هست و نیست ، آن
    بهتر همان بود که زبان در دهان کشید

    خدانگهدار

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا