رضا قربانی

اشعار به روز در سایت حدیث اشک قرار میگیرد

دنیای بی زهرا همینه

فرقِ سرم وا شد ولی دردم دوا شد
حیدر از این دنیای بی زهرا رها شد
فزت و رب الکعبه رو گفتم بدونن
زخم سرم زخم دلم بوده که وا شد

واویلا

این تخته ی در تیزیِ مسمار ندارد
این لنگه ی در آتش و دیوار ندارد

از چار غلامی که می آیند یکی هم
با حلقه ی انگشتر تو کار ندارد

حلالم کن برادر جان

اگر دلواپسِ من بوده ای من بیشتر بودم
میان بستگان خود به تو وابسته تر بودم

رسیده لحظه ی مرگم سراغم را نمیگیری؟!
به شوق دیدنت از صبح هی خیره به در بودم

جانم زینب

سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها
پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها

اسکتوا گفت‌ و عوالم همگی لال شدند
ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها

ام المصائب

کربلا کارگاه زینب بود
تازه آغاز راه زینب بود
اینکه شد دودمانِ ظلم سیاه
اثر دودِ آهِ زینب بود

ام الادب

از اول هر کجا که حرفی از مادرترین بوده
همیشه بعد اسم فاطمه ، ام البنین بوده

کنیزی کرد زینب را مقامش رفت بالاتر
اگر ام‌البنین ، ام‌البنین شد اینچنین بوده

یا زهرا (س)

بسوزیم و بسوزانیم با گریه دو عالم را
که سوزاندند ناموس رسول الله اعظم را

لگد بر شاخه خورد و بار افتاد از درختی که
به زیر سایه اش گیرد از آدم تا به خاتم را

یا زهرا(س)

هر چه که از الله اکبر میشود فهمید
آن قدر هم از قدر کوثر میشود فهمید

راه تقرب بودنش را بارهای بار
از دست بوسیِ پیمبر میشود فهمید

وای مادرم

طوری شده خانه حسن هر بار می گرید
انگار همراهش در و دیوار می گرید

رازی میان سینه دارد که نمی گوید
هر وقت کوچه می رود بسیار می گرید

سالار زینب

تا سایه ی تو از سر این کاروان رفت
از ترس رنگ از صورت نیلوفران رفت

اینکه به من خواهر نگفتی بر دلم ماند
حسرت به دل از پیش تو این قد کمان رفت

عزیزم حسین

اینکه هنوز پشت درم اینکه سائلم
یعنی بزرگواری تو هست شاملم

چشم ات گرفت چشم مرا در مقام اشک
ناقابلم اگرچه، نشستی مقابلم

سنگها صورت او را عوضم بوسیدند
تیرها سخت به آغوش علی چسبیدند

داشت می رفت به میدان قد و بالایی داشت
عمه هایش همگی دور سرش چرخیدند

دکمه بازگشت به بالا