شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

بابای مهربان

رفت و بعد از او کسی بر زخممان مرهم نشد
باغِ دل دیگر پس از آن داغِ دل خرم نشد

خانه ی ما بود روی شانه ی یک مرد که
هیچ عرشی بی نگاه لطف او اعظم ‌نشد

من نمیدانم چرا در خنده هایش اشک داشت
یا چرا بغض صدای مهربانش کم نشد

پیله ی تنهایی ام را با قدومش باز کرد
کاش بودم زیر پایش فرش ابریشم… نشد

قرص روی ماه او هرشب دلم را قرص کرد
قرص نانم بعدِ او جز درد و رنج و غم نشد

ناسزا گفتیم پیش او علی را بارها
مهربانی هاش اما ذره ای هم کم نشد

آری از این خیرها با اینکه او خیری ندید
باز گلبرگ نگاهش عاری از شبنم نشد

دشمنش نان خورد از خوان بهشت او ولی
بازهم با سیب لبخند علی آدم نشد

هیچکس فکر یتیمان نیست در این شهر چون
هیچکس در راز شبهای علی محرم نشد

دیر فهمیدم که بابای یتیمان مرتضاست
خواستم تا معذرت خواهی کنم آن هم نشد

خواستم تا کاسه ی شیری به بابایم دهم
خواستم اورا بگویم دوستت دارم! نشد

پهلوانان تا همیشه خوب می دانند که
قامت حیدر به جز پیش یتیمان خم نشد…!

 محسن کاویانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا