شعر شهادت حضرت زهرا (س)

بغض دلتنگان

دری را که مَلَک با احتیاط  آهسته  وا می‌کرد
که حتی کوبه‌اش هم حق تعالی را صدا می‌کرد
که حتی طرز دق البابش آداب و رسومی داشت
چه آسان آسمان را از زمین آن در جدا می‌کرد
همین که بسته می‌شد‌، باز می‌شد بغض دلتنگان
همین که باز وا می‌شد، گره بسیار وا می‌کرد
کسی آن سوی در می‌زیست که عالم به قربانش!
که عطر نان خود را نیز تقدیم خدا می‌کرد
زنی بود آنچنان که قاصرم از مدح و توصیفش
که وصفش را کسی هم‌چون علیِ مرتضا می‌کرد
همین که باخبر می‌شد فقیری پشتِ در مانده
سراسیمه نماز مستحبش را رها می‌کرد
کمک می‌کرد هر خلق خدا را بی گمان، حتی
اگر آتش درِ آن خانه عرض التجا می‌کرد
به دست و پاش می‌افتاد اگرکه تازیانه‌ هم
زنِ این خانه بی‌شک حق رحمت را ادا می‌کرد
چه آسان خاک کوچه چادرش را -آه- می‌بوسید
کسی که خاک را با یک نظر چون کیمیا می‌کرد
یتیم آمد، فقیر آمد، اسیر آمد، محبت دید
زن این خانه حتی دشمنش را اعتنا می‌کرد
کجا او بی تفاوت بود؟ او کی سرگرانی داشت؟
کجا او اهل منت بود؟ او کی ادعا می‌کرد؟
تویی که هیزم آوردی برای شعله -یادم هست-
تو را مادر به نام کوچکت هر شب دعا می‌کرد!

 رضا یزدانی

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا