شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

بغض غربت

هستم یتیم لیک پر از شور وعزتم

حُسن ختام و پرچم پایان نهضتم

بابا خوش آمدی که ببینی که شهر شام

افتاده در خروش ز غوغای غربتم 

آن شب که بغض غربت دیرینه ام شکست

سنگینی بلای تو آیینه ام شکست

با هر تنفسم به خدا درد می کشم

از محمل افتاده ام و سینه ام شکست

 

وقتی به نیزه وجهه ی بیت الحرام بود

قلبم کجا به فکر غذا و طعام بود

از آن زمان که وارد اینجا شدم دلم

در فکر انقلاب در این شهر شام بود

 

وقتی که دین حضرت حق بی مدد بُوَد

درد رقیه ات نه ز ضرب لگد بُوَد

این زخمهای پیکر من کِی مشخص است

وقتی که زخمهای تنت بی عدد بود

 

من یکتنه حریف هزاران ز دشمنم

نقش حماسه بر تن تاریخ میزنم

آنقدر ناله سرکشم و داد میزنم

تا اینکه کاخ ظلم بیفتد به پای من

 

دیگر کسی به آل علی سبّ نمیکند

خون در دل شکسته ی زینب نمیکند

بی روضه ی حسین پس از مرگ من پدر

این شهر شام روز خودش شب نمیکند

مجید خضرایی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا