شعر شهادت حضرت زهرا (س)

بهار زندگاني

تو را مي شويم و آه از دهانم مي چكد هردم
بهار زندگاني مثل پاييز است و دلسردم

دوباره خون تازه مي چكد اسما مواظب باش
من اين نيلوفرم را از دل آتش در آوردم

چرا پلكت ورم كرده علي چشمان تو روشن
امانت بوده زهرا آه پيغمبر چه بد كردم

به جان محسنت بانو نميدانم چه شد كوچه
هنوز از حالت زخم سرت سر در نياوردم

خضاب زخم مانده از شما تنها براي من
شبيه استخوانهاي شما بانو پر از دردم

تمام شب ميان كوچه و پيدا نشد آخر
ولي دنبال نيمه گواشواره باز ميگردم

 احمد شاکری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا