شعر مدح امام حسين (ع)

به خدا بی حسیـن میمیرم

طرح نویی به داستان دادی

گوشه ی مقتلی نشان دادی

بار دیگر بساط روضه و اشک

به سگت باز استخوان دادی

نوکرت عرض مختصر دارد

دلت از سینه اش خبر دارد

روضه رفتم چرا که میدانم

گریه ی روضه ات اثر دارد

مدتی هست آرزوی من است

آرزویی که آبروی من است

اینکه یک روز ظهر عاشورا

گنبدت شاه روبروی من است

و در آن لحظه آه میمیرم

پیش پای تو شاه میمیرم

پای موج فرات یا پای

روضه ی قتلگاه میمیرم

یعنی آنجا که خواهرت آمد

چه بلا ها که بر سرت آمد

قدخمیده…کشان…عصا در دست

بین گودال مادرت آمد

چشمهایش عجیب بارانیست

وسط سینه اش چرا زخمیست

گفت: هذا حسین؟ خواهر تو

مادرت ضجه زد که نه این نیست

و همانجا که بی امان بردند

ز تنت آه این و آن بردند

ته خورجین بگو سرت را شاه

به کجا خولی و سنان بردند؟

به فدایت چقدر بی یاری

و پر از دردهای بسیاری

چه قدَر اسب رویتان رفته…!

استخوانهای له شده داری

آه زهرا چه صحنه ها که ندید

دور گودال شمر می رقصید

و روایت شده تن هر نعل

تکه ای از حسینمی چسبید

آه امشب چقدر دلگیرم

و چقدر از جهان خود سیرم

حرف اول و آخرم این است

به خدا بی حسیـن میمیرم.

نیما نجاری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا