شعر مناجات با خدا

بیچاره ام!

روی خوشی نشان بده این روسیاه را
از شب زده دریغ نکن نور ماه را

بینای ظاهری شدم و کور مطلقم
وقتی بدست نفس سپردم نگاه را

باشد بزن!ولی نکند رد کنی مرا
بیچاره ام! نگیر زمن سر پناه را

گرچه همیشه دیر به دیر آمدم ولی
از من مگیر در زدن گاه گاه را

دیدند مانده ام وسط راه و رد شدند
تو سربه راه کن من گم کرده راه را

دیگر قطار عمر به پیری رسیده است
باید به توبه طی کنم این ایستگاه را

هرجا طرف حساب تویی سود با من است
کوه گناه دادم و دادی تو کاه را

خیلی هواییم! نفسم بند کربلاست
امضا بزن اجازه دیدار شاه را

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
دید عمه جان به دور خودش یک سپاه را

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا