شمع محفل

شمع محفل اگر سراج شده..
سوخته هستی اش حراج شده

زیر پا بوده و به سر رفته
بند نعلین بوده تاج شده

قبر خاکی

صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری..
خبر ز گریه عشاق در سحر داری

به گردن تو فتاده همیشه زحمت من
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن

حکم عشق

به حکم عشق شدم دستبوس سلطانی..
که انبیا به درش میروند دربانی

گلیم کهنه این خانه را نخواهم داد
به زرق و برق دوصد قالی سلیمانی

خواستم مرد خدا باشم

مثل یک خرمن که بر جانش شرار افتاده است..
نور من رفت و حساب من به نار افتاده است

خواستم مرد خدا باشم ولی بلعم شدم
قصه ی رسوایی ام در هر دیار افتاده است

بانوی رسول الله (ص)

گرفته بود هوای دل پریشانش
نشسته بود غبار اجل به دامانش

صبور بود و شکایت ز روزگار نکرد
ولی هزار محن بود بین چشمانش

ببخش این بنده را

یا بسوزان درمیان شعله خاکستر شوم
یا ببخش این بنده را.ادم شوم بهتر شوم

بنده ی بد را زدن کاری ندارد.تو نزن
جای آن راهم بده در خانه ات نوکر شوم

من آمدم

یک ذرّه التفات به چشم ترم کنید
من آمدم که توبه کنم، باورم کنید!

حتی به زور راه ببندید روی من..
پاسوزِ سالیانه ی پشت درم کنید

شرط عاشقی

در‌سماواتش‌ اگر که خواستی پر وا کنی..
باید اول از تعلق های خود پروا کنی!

یوسف گم گشته الزاما که در بازار نیست
می‌توانی یار را در قلب خود پیدا کنی

گرفتارم

سخت در نفس خود گرفتارم
نیست جز‌ معصیت دراین بارم

دور افتاده ام ز آغوشت
تو به فکر منی و من زارم

اللهی العفو

مرا که گدای تو بودم زمانی…
ز چشمانت انداخت این بددهانی

تو بودی ولی بنده ی خویش بودم
تورا خواندم اما دلی نه!زبانی

آقا علی

راحت برو راحت بیا هرجا علی هست

اصلا چرا احساس غربت تا علی هست؟!

فورا برو بتخانه را ویران سرا کن

حالا که روی شانه ات آقا علی هست

آقای من

این کبوتر کز قفس بال و پرش بیرون زده
بارها خون دل از چشم ترش بیرون زده

روزه دارِ بی کسِ مارا چنان هرشب زدند..
استخوانهای تنش از پیکرش بیرون زده

دکمه بازگشت به بالا