شعر ولادت حضرت زينب (س)

بی بی جانم

تقلا می کنم اما به این دروازه راهی نیست
چنان با هیبت اِستاده که یارای نگاهی نیست

علی را دختری باشد که مردان خاک پای او
خدا عمری سخن گفته است با لحن صدای او

چه بانویی که مهُرش حکم مهُر فاطمه دارد
زنی که دشمن از مردانگی اش واهمه دارد

همانا فاطمه اینبار زینب نام می گیرد
کسی که صبر پیش پای او آرام می گیرد

دلم از هیبت نامش حیات تازه می گیرد
خدا ایوب را با صبر او اندازه می گیرد

حسن را در نظر می گیرد این زن موقع بذلش
شجاعت را ز لالایی او دارد ابالفضلش

ابالفضلی که هر مشکل برایش سخت آسان است
یکی از معجزات چشم هایش خلق سلمان است

به امر خواهرش چشمش به چشم چون منی افتاد
مطیع محض این بانوست آن سرو صنوبر زاد

گمم بی اختیارم گر به دام باده می افتم
به پای آنکه عالم در برش افتاده می افتم

کنار نور خود از ذره ها خورشید می سازد
به فکر زینبم یاد موذن زاده می افتم

به زینب زینبش جان می ستاند و باز جان می داد
چه زینب زینبی عرش خدا را هم‌ تکان می داد

چه زینب زینبی مرد آفرین روزگار آری
چه زینب زینبی بنت الجلال اخت الوقار آری

زنی که از ازل پای حسین خود فدایی شد
زنی که سالها قبل از برادر کربلایی شد

به اجماع روایات عصمت الله مجسم اوست
به روز حادثه فرمانده خط مقدم اوست

جگر دارد جگر دارد چه ترسی از خطر دارد
کسی که چشم هایش قدرت شق القمر دارد

در آن دشت لبالب از مصیبت کوه زینب بود
به کشتی حسین ابن علی هم نوح زینب بود

کسی که در بلایا پشت گرمی برادر شد
کسی که سنگ زیر آسیاب آل حیدر شد

در امواج بلا آری تبسم می کند زینب
خودش را در حسین بن علی گم‌ می کند زینب

خودش می خواهد اکنون از غم خود پرده بردارد
زمین می لرزد اینجا آسمان بی وقفه می بارد

به دنبال برادر تشنه ی دیدار می آید
که از سم ستوران نیز بوی یار می آید

برای دست و پا گم کردن زینب دلیلی هست
نظر کن بین آن گودال خون شاید قتیلی هست

برای سینه ی زینب برای اشک های او
از آن گُل بعد هجمه همچنان گویا قلیلی هست

برای چهره ی از غصه زرد دختران شاه
به ضرب پنجه ی امثال اخنس رنگ‌ نیلی هست

نشسته بر سر جسم برادر اشک می ریزد
تقلا می کند اما ز جایش بر نمی خیزد

نگاهش می دود خنجر چه ظلمی با گلو کرده
ببین سودای غارت کشته اش را زیر و رو کرده

شبیه زلف در دستان قاتل زینب آشفته
امامش مقتدایش هم صدایش زیر پا خفته

اگر چه سخت اما سوی انجامش قدم برداشت
زمین کربلا لرزید آن بانو علم برداشت

به کوفه می رسد با دست بسته خطبه می خواند
که این یقین بانو راه شکستن را نمی داند

به سنگ آمد جواب ناله برخاسته از دل
چه می دانند مردم از شکاف چوبه ی محمل

تمام شام لرزیده است از آوای تکبیرش
در آمد کاخ دشمن بعد از آن خطبه به تسخیرش

به روی شانه اش از کربلا بار امامت داشت
اگر چه در خرابه چند وقتی را اقامت داشت

شگفتا جایگاه قبله گاه سینه ویرانه است
خرابه نقطه عطف وصال شمع و پروانه است

رقیه خوب ادا کرده است آنجا حق مطلب را
رقیه با خودش زیر لحد برده است زینب را

اگر چه این خرابه نقطه پایان زینب نیست
ولی در ما بقی راه دیگر جان زینب نیست

 حسین واعظی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا