شعر مدح و مناجات امام رضا (ع)

حضرت خورشید

نام تو پناه است، نگاه تو امان است
آغوش تو، دلبازترین جای جهان است

با نغمه‌ی نقاره‌ات، ای حضرت خورشید!
نبض دل‌ ما، دم همه دم، در ضربان است

سر از پی سر، در دل صحن تو، به خاک است
دل از پی دل، از سر شوق تو، روان است

با فاصله، دلچسب‌ترین واجبِ عالم،
آوردن نامت، پس از آن، گفتنِ جان است

من از تو شفا و تو صفا خواستی از من
حاجات من، این‌ است، کرامات تو، آن است

جاروست در این صحن، به دستان بزرگان
خم، در خم ایوان تو، سرهای سران است

بی‌تاب رسیدیم و در ایوان تو دیدیم
آن ساحل امنی که خدا گفت، همان است

اینجا چه خبرهاست؟ که از چشمه‌ی هر دل
تا برکه‌ی هر چشم، خدا در جریان است

انکارِ تو، ای شمس جهان! کم هنری نیست
خفاش در این رشته، هنرمند زمان است

از غیرت عشق است، که آیینه‌ی حُسنت
از دیده‌ی آلوده‌ی بی‌نور، نهان است

گفتند: مگو شاه، به این شاه، چه گویم؟
«آن را که عیان است، چه حاجت به بیان‌ است؟»

سلطان، تو اگر نیستی، ای قبله‌ی ما! کیست؟
وقتی که به دست تو، دلِ اهل جهان است

شبگردم و این رخصتِ از شمس سرودن،
لطف پسر حضرت موسی، به شبان است

دل گفت: بچسبم به ضریحت، دمِ دل، گرم!
عقلم که فقط گفت: برو، وقت اذان است

 قاسم صرافان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا