شعر شهادت حضرت زينب (س)

خواهش نمود عقیله زهرا

خواهش نمود عقیلهزهرا که بسترش

در زیر آفتاب شودچون برادرش

گرمای ظهر وتشنگی و یاد کربلا ….

روضه گرفته استدر این روز آخرش

ای یوسفم برادر در خون تپیده ام

شکر خدا به آخرراهم رسیده ام

طوفان دمیده آمدهام تا به ساحلت

با یاد کربلای توخلوت گزیده ام

اصلا خبر شدی کهبعد از فراق تو

یک لحظه هم خوشیبه دنیا ندیده ام ؟

با آن شتاب قافلهو نیزه دارها

با پای خسته پابهپایت دویده ام

وقت هجوم چوب بهلبهای زخمی ات

شرمنده ات شدم کهفقط  لب گزیده ام

یک سال و نیم غصهو اندوه و اشک و آه

من از رباب خجالتکشیده ام

یادش بخیر قامتلیلای کربلا

تکه به تکه شد ,بریده بریده ام

هر روز در بقیعجگرم شعله ور شده

وقتی صدای امبنین را شنیده ام

در مقتلت اگر چهتحمل نموده ام

در شام با رقیه یتو  قدخمیده ام

اما هنوز روضهزینب ادامه داشت

کز درد غصه هاشگرفت دست بر سرش

پر کرده بوی سیبتمامیّ خانه را

گویا نشته استکنون پیش دلبرش

زینب همان کس استکه در طول عمر خود

هم مادربرادر و هم بوده خواهرش

از موقع پریدنمادر به آسمان

او مادری نمودهبرای برادرش

مثل غروب مقتل ومابین آسمان

با ناله می رسدصداهای مادرش

 یاسر مسافر

 

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا