شعر شهادت اهل بيت (ع)شعر شهادت حضرت زهرا (س)شعر مدح و مناجاتشعر مدح و مناجات حضرت زهرا (س)

خورشید بهشت

غیر تو ای که همانند تو پیدا نشده ست
کنیه ی هیچ کسی ام ابیها نشده ست

نور در نوری و لبخند تو خورشید بهشت
مثل ذات تو خدا هیچ احدی را نسرشت

میشود عقل از اندیشه ی ذات تو هلاک
سپر انداخته در عرصه ی فهمت ادراک

پیش پاهای تو ای زهره ی زهرا بپذیر!
عذر تقصیر فلک را که نیفتاده به خاک

ماه شد مهر تو, سجاده ی تو بستر نور
در رکوع تو ملک میبرد انگشتر نور

قدمت شد متورم که قیامات این است
حجتی بر حجج الله و مقامت این است

رکن توحیدی و در حد تو مقیاسی نیست
کفو تو غیر علی هیچ احدالناسی نیست

تو نبودی نه علی بود, نه پیغمبر بود
جان لولاک تویی, شان تو بالاتر بود

علت خلق جهان! باز به تابوت بخند
روح هستی تویی, از عالم ما چشم مبند

در دلش واقعه میخواند, علی میدانست
چیزی از شهر نمی ماند, علی میدانست

تیر آه تو چه با قوم بدآئین بکند
گفت: سلمان! نکند فاطمه نفرین بکند

ابروی معجرت از خشم و غضب خورده گره
تا تو هستی چه نیازست علی را به زره

خشم تو خشم خدا, سوره ی طوفان غضبت
وای از آندم که شود وارد میدان غضبت

یاد آن روز که در لحن تو طوفان بود و
سر به سر خطبه ی غراء تو برهان بود و

مسجدی ها همه پای سخنت صُمٌ بکم
باصدای پدرت بر همگان کردی حکم

عرصه ی محشر و میدان قیام تو یکیست
ذوالفقار علی و تیغ کلام تو یکیست

آسمان از جبروت قدمت میلرزد
عرش مابین دم و بازدمت میلرزد

میروی تا که بدانند علی تنها نیست
پیروی راه فلانی و فلان از ما نیست

میروی پشت سرت شهر هراسان شده است
گرد و خاک است و زمینی که پریشان شده است

میروی داخل مسجد, نفسِ شعر برید
رنگ یکعده در این لحظه ی کوتاه پرید

عرصه شد تنگ بر آن طایفه ی سرگردان
پرده انداخته شد بین زنان و مردان

لرزه افکند به مسجد نفس حیدری ات
خلق مبهوت از این نحوه ی افشاگری ات

ذهن آن کافر گمراه به قرآن نرسید
ارث داوود مگر دست سلیمان نرسید

یادعای زکریّا که “ولیاً یَرِثُ”
استناد است به قرآن سخن نافذ تو

شعر پای سخنانت به خروش آمده است
وزن را میشکنم واژه به جوش آمده است

گفت: بسم الله رحمن رحیم -آنگه

پس از حمد و ثنای حضرت باری تعالی-
ای جماعت!
بازوان ملّت! ای قوم نقیبه! از چه رو در حق ما این ضعف و غفلت را روا دارید؟
من زهرایم آری, دختر پاک پیمبر
یا بنی قیله! شما ای قوم! ای صاحب سپرها و زره ها و نفرها!
ای شجاعانی که بود آهنگتان ساز ظفرها
جنگ میکردید در اوج خطرها
ای که در پیکار با کفار حاضر بوده در هرجا
منم زهرا!
که حقّم را گرفتند از من و لب بسته خاموشید
آب از چشمه ی نیرنگ مینوشید
بعد از آنهمه اقرار شرک آورده اید اینک
یقین ها را عوض کردید با شک
پس چه شد آن عهد و پیمان؟
وای تان!
بُؤْساً لِقَوْمٍ نَکَثُوا اَیْمانَهُمْمِنْ بَعْدِ عَهْد… افسوس
اینک این شما و این خالفت
لیک پشت این شتر زخم است و پایش غرق تاول
ننگ و عارش باقی است و حاکی از خشم خداوند است تا روز قیامت
حق ما پامال شد..باشد
صدای آه در دل چال شد باشد
یقینا هست فردایی و عقبایی…

همین را گفتی و ترکید بغض ماجرا مادر!
ز داغت شعله ور کردی تبرای مرا مادر!

کسی القصه می آید شبی از روی خوش عهدی
کنار کعبه با فریاد میگوید ” انا المهدی”

میاید تا نشان ما دهد راز نهانی را
به آتش میکشد آخر فلانی و فلانی را

 مسعود یوسف پور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا