شعر ولادت حضرت عباس (ع)

دست

دست

 

دل به دستِ تو سپردم ای «امانت‌دار , دست»
باز , آئینه ! بکِش بر این همه زَنگار , دست

آه , می‌خواهی اگر از ریشه نابودم کنی …
پا بکش از خانه‌ی دل ؛ از سرم بردار , دست

تا ببوسم خاک پایت را دَم جان دادنم
کاش می‌گفتی نگه دارند یک مقدار , دست

تازه می‌فهمم چقدر از تو رسیده به گدا
لحظه‌ای که در قیامت می‌کند اقرار , دست

قیمتِ دیدار تو هر چیز باشد می‌دهم
مثل وقتی که جدا کردند , از زوّار , دست

کوه هم حتی به دستان تو تکیه می‌کند
پس تو دیگر خم نشو ؛ نگذار بر دیوار , دست

چونکه می‌خواهد پرنده موقع پرواز , بال
لحظه‌ی نابِ پریدن می‌شود سربار , دست

دست را انفاق کردی ؛ برکتش تکثیر شد
پس خدا هم ریخت بر دامان تو بسیار , دست

غالباً دست خدا می‌خواهد از سردار , سر
فرق داری با همه ؛ زیرا گرفت این بار , دست

آخرش انگار که رفتی ملاقات خدا
مرد , زیرا می‌دهد در لحظه‌ی دیدار , دست

 
 رضا قاسمی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا