شعر شهادت حضرت زهرا (س)

دلت می آید؟

مرو ای بانوی تب دار دلت می آید؟

من و تنهایی و تکرار دلت می آید؟

تو فقط سعی نمودی که مسافر باشی

حیدر و این همه اصرار دلت می آید؟

ما مگرقول ندادیم که با هم باشیم

من شوم بعدتو بی یار دلت می آید؟

وقت تنهای من سنگر من بودی تو

حیدر و این همه اشراردلت می آید؟

چند وقتی است به من یه طرفی می نگری

میکنی پوشش اسراردلت می آید؟

زود باید همه ی قائله را جمع کنم

من بمانم در ودیوار دلت می آید؟

بعد تو سهم من این است ازاین مردم شهر

خنده بر حیدر کرار دلت می آید؟

هر کجا میخ ببینم من همان جا مردم

من بمانم در و مسمار دلت می آید؟

چشم وا کن بنگر دختر خود زینب را

که شده بر تو پرستار دلت می آید؟

زینبم را بخدا دیده تر می آید

بستن زخم به زینب چقدر می آید.

دیده بر سینه ی انسیه حورا یک زخم

بسته با پارچه ای سینه ی زهرا یک زخم

روزها میگذرد حادثه ها می آید

روزگاری که ببندد سربابایک زخم

روزگاری که جگرپاره حسن میمیرد

وبسوزاند همانجا حسنش را یک زخم

روزها میگذرد کرب و  بلا می آید

آن دمی که بزنند ابروی سقا یک زخم

زخمهایی که ببیند به تمام عمرش

چاره دارند همگی فاطمه الا یک زخم

حرمله تیرسه پر سینه ی فزرندم حسین

می رسد تا به فلک ناله ی دلبندم حسین

 محسن داداشی 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا