شعر تخريب بقيع

دل گرفته یاد ایوان بقیع…

دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایه­ ی عرش است بر جان بقیع

غربتش چون شمع آبم می­کند
صحن ویرانش خرابم می­کند
نسل در نسل عشق دارم,عاشقم
چون گرفتارت کما فی السّابقم
شیعه ­ی فقه و اصول مذهبم
زنده از انوار قال الصّادقم
کرسی درست جهاد اکبراست
ابن حیّان و مفضّل پروراست
فاطمیّه سفره­ی جانان هات
بود هر شب روضه ­ی ماهانه ات
درس اول روضه خوانی بودو بس
تا حسینیّه است مکتب خانه ات
روزی یک عمر ما دست شماست
خرج راه کربلا دست شماست
باز بر بیت ولا آت شزدند
نیمه شب وقت دعا, آت شزدند
باز هم دست ولایت بست هو
پشت در صدیقه را آتش زدند
نه ردایی نه عمّامه برسرت
بود خالی جای زهرا مادرت
سالخورده طاقتش کم میشود
بی زدن هم قامتش خم میشود
بر زمین می افتد و درکوچه ها
تا که ضرب دست محکم میشود
خود به خود ای وای مادر می کند
یاد خون زیر معجر میکند
خوب شد خواهر گرفتارت نشد
نیزه ای در فکر آزارت نشد
اهل بیتت را کسی سیلی نزد
زیور آلات کسی غارت نشد
خواهری می­کرد با حسرت نگاه
دست و پا می­زد حسین درقتلگاه
احسان محسنی فر

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا