شعر شهادت حضرت رقيه (س)شعر محرم و صفر

دردانه ات

شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند
دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند

بر نمی خیزم به پای تو, دلیلش را نپرس
چند جا, پای مرا با کینه جا انداختند

جای موهای سرم می سوخت اما شامیان
سنگ و آتش بر سرم جای دوا انداختند

بر غرور عمه ام برخورد وقتی دشمنان
با تکبر پیش ما ظرف غذا انداختند

خسته ام, سردرد دارم, پیکرم درهم شده
بس که من را از بلندی, بی هوا انداختند

گفته بودم چادرم نه… زیورم را می دهم
از لج من چادرم را زیر پا انداختند

من بدون روسری خیلی خجالت می کشم
تو خبر داری چه شد؟! آن را کجا انداختند؟!

چشم بر من بسته ای, دیگر نمی خواهی مرا؟!
آخرش دیدی که از چشمت مرا انداختند؟!

من شفا دیگر نمی خواهم, مرا هم می بری؟!
حال که دردانه ات را از بها انداختند

 

 محمد جواد شیرازی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا