شعر شهادت حضرت رقيه (س)

روزگار بی وفا

من از این روزگار بی وفا بدجور دلگیرم
من از کوفه، من از کرب و بلا بدجور دلگیرم

من از مردی که برد انگشترت را سخت بیزارم
من از تیری که آمد بی هوا بدجور دلگیرم

از آنکه نیزه میزد پیکرت را جای خود اما
از ان پیری که میزد با عصا بدجور دلگیرم

از آن که پیش چشم بچه ها میبرد با لبخند
به روی نیزه ها راس تو را بدجور دلگیرم

سرم را می‌شکست ای کاش اما حرمتم را نه
من از این زجر بی شرم و حیا بدجور دلگیرم

درون تشت بودی و به روی تخت می خندید
من از مهمانی نامردها بدجور دلگیرم

 محمود یوسفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا