شعر شهادت حضرت زهرا (س)

دلِ شکسته‌

دلِ شکسته‌ی ما باز در حوالیِ توست
شب است و گریه‌ی ما از شکسته بالیِ توست

چه می‌شود که از این چهره دست برداری
از این کبود – که در پرده است – برداری

به جان تو به سکوتِ حسن حواسم هست
نگاه بی رمقت را به من حواسم هست

میان بستری و باز رو به دیواری
در این سه ماه از آغاز رو به دیواری

دلت گرفته از این شهر دلخوری خانم
ولی برای علی پشتِ چادری خانم

نگاه از پسِ چادر نماز راحت نیست
بدون آن به تو سوگند باز راحت نیست

که زیرِ چشمِ تو زخم است روی چشمت زخم
شبیه اَبروی تو رنگ و روی چشمت زخم

توقعی که ندارم کبود می‌بینی
نگاه می‌کنی افسوس دود می‌بینی

همانکه بیتِ مرا قتلگاه کرد آنروز
کبود نه که رُخَت را سیاه کرد آنروز

به زانویش حسنم از چه مشت می‌کوبد
به زانویش حسن از کوچه مشت می‌کوبد

چقدر آب شدی چون خیال می‌مانی
از این به بعد گمانم هلال می‌مانی

شب است وگریه‌ی ما باز درحوالی توست
شب است آه غم ما شکسته بالی توست

غذا نریز ، نپز نان فقط بیا بنشین
کنار سفره‌ی این خانه جای تو خالیِ توست

بگو برای تو و ماندنت علی چه کند
برای آنکه نیاُفتد تَنت علی چه کند

به دست دخترمان پنج تا کفن کم نیست؟
برای یک تن پُر زخم پیرهن کم نیست؟

چقدر بوسه سرِ شب به حنجرش دادی
لباسِ محسن خود را به اصغرش دادی
حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا