شعر گودال قتلگاه

واویلا

ته گودال خواهری افتاد
ای بمیرم که مادری افتاد

زنده زنده حسین را کشتند
به نفس های آخری افتاد

وسط هلهله به روی تنش
چکمه ها روی پیکری افتاد

هرکسی نیزه ای زد و در رفت
نیزه اش دست دیگری افتاد

خنجری کُند، کار خود را کرد
از کف شمر، خنجری افتاد

آن وجود مقدس و معصوم
گیر از شمر بدتری افتاد

جلوی چشم خولی و اخنس
در شلوغی عجب سری افتاد

خواهرش را زدند تا میخورد
خواهرش فکر معجری افتاد

اینطرف زیر دست و پا جان داد
آنطرف دید دختری افتاد

هول کرد آنکه دیر آمده بود
گفت چیزی نمی بری… افتاد…

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا