شعر مصائب اسارت كوفه

سرِ بازار

سرِ بازار

بسته از عشق,دو دستم به اسارت چکنم
چادر و مقنعه ام رفت به غارت چکنم

یاد داری که به من نیمه شبی مادر گفت
گر بیفتد سرِ بازار گذارت چکنم

حال افتاده گذارم سرِ بازار حسین
تو بگو بعد تو با دار وندارت چکنم

ای هلالم,بدنت بود پر از زخم هلال
وای با نعل فتاده سر و کارت چکنم

بدتر از سنگ به ما,نان صدقه می دادند
شد به ناموس تو در کوفه جسارت چکنم

بس که کوچک بوَد انگار که یک نی خالی است
سرِ شش ماهه به نی هست کنارت چکنم

یا به این طفل سه ساله سخنی گوی حسین
یا بگو باغم این دختر زارت چکنم

محمود اسدی(شائق)

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا