شعر ولادت امام حسن (ع)

ابن الکریم

ما از ازل به جز تو هوایی نداشتیم

چشم امید جانب جایی نداشتیم

آواره میشدیم در این شهر بی پناه

جایی اگر به زیر کسایی نداشتیم

هر بار که پرستوی دل, بال و پر گرفت

جز یا کریم دست دعایی نداشتیم

بس که گدا رسیده به شوق رسیدنت

جایی برای اینکه بیایی نداشتیم

مرد کریم نسل نسیم آمدی و ما

جز این کلام زمزمه هایی نداشتیم

 

روح کرم به سینه ی دنیا دمیده است

ابن الکریم خانه ی زهرا رسیده است

 

نام شماست زمزمه ی این نسیم ها

شور بهاری نفس یا کریم ها

از آتش فراز کرم خانه ی شماست

معراج میروند تمام کلیم ها

یک عمر پای سفره ی احسان نشسته ایم

لطفت رسیده است به ما از قدیم ها

از اشک موقع سحرت زنده میشوند

نقش و نگار ِ مُرده یِ رویِ گلیم ها

با طعم نانِ گندم و خرما چشیده اند

شیرینی کرامتتان را یتیم ها

 

از کیسه های مملو ِ نان قِصهخوانده است

زخمی که روی شانه یتان جای ماندهاست

 

حیرت نگاه آینه ها را گرفته است

اشکم ز چشم, راهِ تماشا گرفته است

دستی کویر خشک دلم سالهای سال

بر دامن کرامت دریا گرفته است

خرمای نخلهای تو مارا بزرگ کرد

این بنده پای سفره ی تو پا گرفته است

اینقدر بین شهر مجانین قدم نزن

راه عبور ِ کوچه ی لیلا گرفته است

ای یوسف قبیله ی زهرا نگاه تو

هوش از سر تبار زلیخا گرفته است

 

یوسف به ناز,عشق تورا جار میزند

عکس تو را به قامت دیوار میزند

 

نام تورا خدا به سرا پای دین نوشت

بر حلقه ی زمان و نگین زمین نوشت

با خط خویش نام حسن با حسین را

آقای مردمانِ بهشتِ برین نوشت

وقتی که آفرید جمال تو را حسن

پائین پای نام خودش آفرین نوشت

خالق کشید عکس تو لیلاترین و بعد

ما را به پای عشق تو شیداترین نوشت

وقتی رسید نوبت بال کبوتران

بر بالهای کوچکمان اینچنین نوشت:

 

ما پیش از این که لایق این پر زدنشدیم

جلب نگاهِ بنده نواز حسن شدیم

 

بنده نازی ات همه جا دستگیر ماست

لطفِ اجابت نفس ِ یا مجیر ماست

آقا به پای سفره ی افطار هر شبت

مهمان تو یتیم و فقیر و اسیر ماست

آبی رسان به ظرف سفالی سینه ام

محتاج گریه های تو قلب کویر ماست

کاسه به دست پشت در خانه ی شما

امشب به انتظار ِ دلِ سر به زیر ماست

از نخل تو حلاوت افطار هر غروب

خرمای پای سفره ی نان و پنیر ماست

 

هر شب که جا به خانه ی دلدارمیکنی

با دست پخت فاطمه افطار میکنی

 

عمری گذشت معتکف آشیانه ات

روزی گرفته از مدد آب و دانه ات

وقفِ فقیرهای تمام مدینه شد

یکجا سه مرتبه همه اموال خانه ات

خیلی عجیب عطر گل یاس میدهی

قربان حس عاطفه ی مادرانه ات

لرزه به استواریِ کوهِ تنت نشست

از آبشار جوشش اشک شبانه ات

در کوچه ها شکستی و اما عصا شده

در دستهای مادر غمدیده شانه ات

 

در کوچه ها غرور غریبانه ات شکست

وقتی ترک به چهره ی آئینه ات نشست

 محمد رضا شمس

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا