ای صاحب علم کجایی؟
آب آور حرم کجایی؟
عصای پیری ام کجایی؟بیشتر بخوانید »
وحید قاسمی
تیغ ابرویت غزل را در خطر انداخته
پیشِ پایت از تغزل بسکه سر انداخته
مرد این میدانِ جنگِ نابرابر نیستم
تیرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداختهبیشتر بخوانید »
شُکوه خلقت نوری او زبانزد شد
در آسمانِ علی زهره ی محمد شد
قلم کشید به تقدیر شوم باورها
عزیز قلب پدرها شدند دخترهابیشتر بخوانید »
مژده بیدار دلان پیک سحر در راه است
شب دلواپسیِ منتظران کوتاه است
همه جا صحبت درمان تب سختی هاست
همه جا حرف سرِ نسخه ی خوشبختی هاست
لشکری آمده تا سهم غنیمت ببرد
از تنی غرق به خون جامه به غارت ببرد
از سراشیبی گودال سرازیر شدند
با هم از بخت بد قافله درگیر شدند
تقصیر سنگ هاست، پَرت گُر گرفته است
از سوزِ تشنگی جگرت گُر گرفته است
یک دشتِ لاله در نظرت گُر گرفته باز
انگار خانه ی پدرت گُر گرفته باز
بعد از تو، غم به سینه ی لیلا پناه برد
مجنون دل شکسته به صحرا پناه برد
برخیز ای پناه حرم ، گوشواره ای
با دلهره به زینب کبری پناه برد
زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت
گوشه حجره تو را سخت به زحمت انداخت
داری از درد چه بدحال به خود می پیچی
مثل لب تشنه ی گودال به خود می پیچی
حرف از وصیت است!؟ چرا خوب می شوی
چشم و چراغ خانه ی ما خوب می شوی
نبضت اگر چه فاطمه جان کُند می زند!
جدی نگیر بغض مرا، خوب می شوی
افسری با دستِ سنگینش حوالی غروب
زیر پلکم, یک کبودستان بنفشه کاشته
می کشانم خویش را برخاکِ صحرا ای پدر
استخوان ساقِ پایِ من ترک برداشته