شعر عيد غدير خم

عرش

لوح و قلم ، کرسی و عرش و ذات هو را

باید از او جویا شد ، اسرار مگو را …

در کوچه و پس کوچه های آسمان ها

جبریل هم یک نیمه شب ، گم کرد او را

آمد همان لحضه زمین و دید مولا …

با نان و خرما ، بین کوچه ، بسته رو را

شاید که تا عرش خدا می رفت جبریل

می داد اگر آن شب ، ادامه جستجو را

نفس پیمبر که خدا در شام معراج

با صوت او آغاز کرده ، گفتگو را

مردی که هر کس هست جزو منکرینش

بی حب او داده هدر آبِ وضو را

شد قبله گاه هر مسلمان کعبه اما …

کعبه گرفته سوی او هر چار سو را

حیدر همانی که تمام چاه ها ، هم

تر می کنند از اشک های او گلو را …

ما و جدایی از علی و خاندانش

دشمن به گورش می برد این آرزو را

سید امیر حسین فاضلی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا