شعر محرم و صفر

عزیزم حسین

قصه ی مجنون تو میدانی که چیست؟
یا جنونش بهرِ لیلاییِ کیست؟

از چه رو شد شهره بر خلقِ جهان؟
از چه عشقش شد عجین با جسم و جان؟

گر که خواهی گوشِ دل را باز کن
پَر گُُشا تا کربلا پرواز کن

خواست آسایَد دمی در مهدِ عشق
شد به صحرا تا بیابَد شَهدِ عشق

خواست یابد شَهدِ عشقش حج نمود
نیمه ی حج راه خود را کج نمود

گفت حج ما به جایی دیگر است
کعبه ی ما را منایی دیگر است

کعبه ی این خاک از خشت و گل است
کعبه ای باید که از جنسِ دل است

شد روان سوی منایِ کربلا
تا کند برپا بنایِ کربلا

برد هفتاد و دو حاجی غرق خون
تا دمِ انا الیه راجعون

یک به یک عشاق را میزد صلا
که ای خریداران جام کربلا

محفلی برپاست در آغوش یار
رَختِ این احرام رَختِ کارزار

وعده کرد آندم که بر حق بتول
حجتان را حق نمود اینجا قبول

گشت وقتِ بستن احرام خویش
وقت شیرین کردن از خون نام خویش

رویِ دل بر کعبه ی مقصود کرد
غنچه ی خود هدیه بر معبود کرد

گفت بنگر قامت گلگون او
بسته ام احرام سرخ از خون او

آمدم تا آنکه میدانم کنی
داده ای جان خود تو بی جانم کنی

داده ای جامم شدم مدهوش تو
آیم اکنون مست در آغوش تو

گر که خواهد خلق داند قصه چیست
این حقیقت عشق باشد قصه نیست

هست این مجنون حسین ابن علی
لیلی اش کَس نیست جز رب جلی

 داریوش جعفری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا