شعر عصر عاشورا و شام غريبانشعر محرم و صفر

عشق بازی میکنی با خون , کسی آگاه نیست

عشق بازی میکنی با خون , کسی آگاه نیست

بی دلیل اسمت در این پیکار ثارالله نیست

نینوا گرداب خون در راه دارد , ناخدا !

بگذران کشتی منجی را که لنگرگاه نیست

اشهدی بر لب نشست و تیرها در جان تو

صحنه ای غمگین تر از افتادن یک شاه نیست

این تویی آیا کفن از تیر ها پوشیده ای ؟

قامت رعنای تو اینقدر ها کوتاه نیست

روی نیزه رفتنت اعجاز عاشورای توست

ظهرها در آسمان وقت طلوع ماه نیست

آه هایم ریخت در قافیه ها , شرمنده ام

در مقام وصف سوگت چاره ای جز آه نیست

شاعر:سعید سکاکی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا