شعر وروديه كربلا

خروج ارباب بی کفن از وطن…

گل باغ جنان بودیم و رفتیم

پیمبر را نشان بودیم و رفتیم

مدینه ای تمام خاطراتم!

(اگر بار گران بودیم و رفتیم)

وداعی تلخ کردم با پیمبر

نهادم صورتم بر قبر مادر

دلم تنگ حسن شد ای خدایا

بقیع رفتم برای بار آخر

(دلم از زندگانی سخت سیره

بمیرم هرچی زودتر باز دیره)

رَوَد زینب جوان از این مدینه

ولی روزی که برگردد چه پیره!1

نوایی می زند آتش به سینه

رود همراه بابایش سکینه

رسد روزی که بی بابا بیاید!

خداحافظ…خداحافظ مدینه

دل بی تاب را تابی بیاور

شبم تاریکه,مهتابی بیاور

شده اُم البَنین وقت جدایی

برای بدرقه آبی بیاور

ببین زینب که جانی در تنم نیست

دگر چاره به غیر از رفتنم نیست

چنان در این سفر غارت شوم من

که حتی بنگری پیراهنم نیست

بود تا همره من أشجع الناس

کجا و کی کنم من درد,احساس؟!

ز چشم بَد نگهدارش خدایا

که گردد خیمه غارت بعد عباس

نباشد این وداع آخر من!

بگفتا رازهایی مادر من

شود گودال جمع پنج تن جمع

نَهَد بر دامنش مادر,سر من

خدایا هم علیمی هم خبیری

پذیرفتم هر آنچه می پذیری

برای ما شهادت بوده عادت

ولی ای وای از داغ اسیری

دل ارباب از هجران کباب است

رقیه در بَرَش طفل رباب است

پدر گفتا:که خوش باشی عزیزم

بدان روزی رسد جایت خرابه است

 

 علی اصغر انصاریان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا