شعر گودال قتلگاه

مرملٌ البدما

نیرو نمانده است به بازو برادرم
تا نیزه های در بدنت را درآورم
ای عمر من چگونه تنت اینچنین شده
بالا بلند قامت تو چون نگین شده
با تیغ و تیر پیرهنت ریز ریز شد
از نعل های تازه تنت ریز ریز شد
ای پاره پاره تن به زمین ریختی حسین
از دست های من به زمین ریختی حسین
یک لحظه قلب من متحیر شد و شکست
بردند نیزه ها بدنت را به روی دست
دستی سیاه پیرهنت را ربوده است
هر نیزه قسمتی ز تنت را ربوده است
نشناختم اگر که تو را حق بده حسین
آه ای مرملٌ البدما حق بده حسین
چون چاره نیست از بدنت دور می شوم
با تازیانه ها ز تنت دور می شوم
زخمی ترین بدن به که بسپارمت حسین؟
تنهاترین من به که بسپارمت حسین؟
از لحظه ای که گرگ صفت ها رها شدند
خلخال ها روانه ی بازارها شدند
غربت ببین چگونه سفر می برد مرا
فریادهای حرمله سر می برد مرا
خولی برای بردن تو کیسه جور کرد
گویا هوای کوفه و نان تنور کرد

 حسن کردی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا