شعر شهادت حضرت محسن (ع)

مشت میکوبند

مشت میکوبند

آمدند از جفا چهل نفری
سوی بیت خدا چهل نفری
میهمان میرسد گمانم باز
میهمان از کجا ؟ چهل نفری؟


همگی حاضرند و آماده
وقت این است تا چهل نفری
بینشان بغض و کینه باشد در
جنگ با مرتضی چهل نفری
قصدشان مرتضی ست شیرخدا
باشد اما چرا چهل نفری؟!
شعله در دست مشت میکوبند
در این خانه را چهل نفری
آن طرف فاطمه _ نفس هایش
این طرف بی صدا چهل نفری
یک زن باردار و یک لشکر
لگد بی هوا چهل نفری
مادر افتاد بین در ای وای
رد شدند از کجا چهل نفری؟
رد شدند و هجوم آوردند
از روی دست و پا چهل نفری

کاش دفن تو مخفیانه نبود
تا که تابوت را …

امیرفرخنده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا