شعر شهادت حضرت زهرا (س)

نفست بند آمده

از چشم من مگیر مجال نظاره را
با پلک خود مبند به من راه چاره را

آیینه ی تو بودم بنگر چه می کشم
وقتی که آه تو شکند سنگ خاره را

با هر تکلمی نفست بند آمده
با آه میزنی گره تسبیح پاره را

جای سلام پلک کبودت تکان مده
از تو گرفته اند زبان اشاره را

من را ضی ام همین که تو باشی کنار من
دریای من مگیر زمن این کناره را

زانو بغل گرفته ام از غم که پیش تو
پنهان کنم چو غنچه گریبان پاره را

داری هلال می شوی از بس گرفته ام
از افتاب چشمت افول ستاره را

از آن زمان که سوخت پرت منزوی شدیم
آتش به گوشه ای بنهد هر شراره را

موسی علیمرادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا