شعر مدح و مناجات امام رضا (ع)

هر گدایی بر عطای تو توکل می کند

هر گدایی بر عطای تو توکل می کند
هر گرفتاری به درگاهت توسل می کند

من تعجب میکنم از راز این صحن و سرا
طبع هرشاعر که می آید حرم گل می کند

چادر شب تا می افتد از سر گنبد طلا
بی تعارف زانوی خورشید را شُـل می کند

هر کسی از روزگارش خسته شد مانند من
بیشتر با این حرم حسِّ تعامل می کند

پنجره فولاد, سقاخانه و گنبد طلا
این مثلث عقل را غرق تأمل می کند

درگه سلطانی تو آنقدر باهیبت است
جبرییل از در که می آید کمی هول می کند

دستها خالیست اما چشم زائر اشک را
دانه دانه با کبوترها تبادل می کند

یک گره, یک پنجره فولاد, یک دارالشفا
لال مادر زاد را یکدفعه بلبل می کند

محمدبنواری(مهاجر)

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

  1. چادر شب تا می افتد از سر گنبد طلا
    بی تعارف زانوی خورشید را شُـل می کند

    تک بیتی نابی است دو پهلو و پر استعاره و با مضمون
    مرسی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا