شعر گودال قتلگاه

واویلا

سر نمی گردد جدا
تا نیاید مادرش حنجر نمی گردد جدا
بر گلو بسته دخیل
تا نگیرد حاجت این خنجر نمی گردد جدا
بر تن مثله شده
تیر بنشیند اگر تا پر نمی گردد جدا
کرد اظهار عطش
گفت آه از سینه ام آذر نمی گردد جدا
گرچه تشنه مانده است
زاده ی ساقی که از کوثر نمی گردد جدا
زخم خورده روی زخم
روح سالم از تنش دیگر نمی گردد جدا
شمر با این سادگی
در ته گودال از این پیکر نمی گردد جدا
سایه سرخ ستم
از رخ این ماه که تا محشر نمی گردد جدا
این دم آخر حسین
لحظه ای چشمانش از خواهر نمی گردد جدا
وقت غارت می شود
از حرم تا قتلگه لشکر نمی گردد جدا
ساربان با هم برید
چونکه دید انگشت از انگشتر نمی گردد جدا
بر سر نیزه حسین
خاطرش از غارت معجر نمی گردد جدا
بر سنان یا در تنور
باز هم بابا که از دختر نمی گردد جدا

 علی برزگری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا