شعر شهادت حضرت زهرا (س)

چهل نامرد جنگی

خاطرات كودكی در من تداعی می شود
شمع، آتش می زند دور و بر پروانه را
شعله ی شمعی كجا و آتش هيزم كجا
آن يكی می سوخت پشت در ، پرِ پروانه را

با چهل نامرد جنگی در كشاكش ديدمش
چادرش خاكی شد و گم كرد راه خانه را
ماه من زخمی چنگال پلنگی وحشي است
عكس پهلويش به اشك آورد چاه خانه را

يك زن تنها ميان كوچه ها روی زمين
درك خواهد كرد درد سيلی مردانه را
مست های دوره گرد بی سر و پا را بگو
من به آتش می كشم يك روز آن ميخانه را

پوزخندی زد به طعنه مردکی با کینه گفت :
هيچ كس باور نخواهد كرد اين افسانه را
آه ، آری كاش قتل مادرم افسانه بود
حيف ديدم با دو چشمم اين غم جانانه را

 شایان مصلح

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا