شعر ولادت حضرت زهرا (س)

چه مبارک سحری

چه حال خوشیچه مبارک سحری هست

پیـداست زسـاقــی ز دل ما نظری هست

تــا دورتریننقــطه دلــم اوج گرفته است

یعنی کهمقــرب شده و بـال و پری هست

باریدنِ ازشوق, خودش خوب نشانی ست

که منـتظریبا رخِ از اشــکِ تری هست

از اول شبدســت خودم نیـست که مستم

این مـطمئنمکرد کـه حـتماً خـبری هست

پرسه زدم ازبـس وسط کوچــه ی امید

تــا خوبببیـنـند دل در بـه دری هست

در بــاز شدآن قدر در این خانه نشستم

انگار برایخودش این هم هنری هست

بر دست گرفتمدل خود را ز خــجــالت

این هدیه یارتباط مادر, پســری هست

ریــزند مــلائکهمه گــل بر سـر عــالم

از عرش رسیدهاست زمین مــادر عالم

سوگند مقدستر از این لحظه دمی نیست

توصــیف شــبقدر که کار قلمی نیست

یک چــلهنشــسته پــدرت تــا که بیایی

ایــن میلخودت بود و گرنه رقمی نیست

بــیهودهپریشان شده ای مــادرِ زهـرا

تا بوده خدابوده و تا هست غمی نیست

بــهتر کـهنـیامد زنــی از قـوم قریــشی

بانوی دو تاعالم من, شخص کمی نیست

گــفتیـم کهمــریـم برسد با ســه پرسـتار

هر چـند کهدر حق تو این ها قدمی نیست

امــشب همه یرحمت حق مال زمین شد

این خــیرکثــیر است نـباشد کرمی نیست

از رو بــهرویم آمـده و بـاز مــی آیــد

یک روز که درخاک برایش حرمی نیست

من زمزمۀاویم و او زمزمۀ من

خلقت به فدایقدم فاطـمۀ من

دیـدی کهاجـابت به تو دادیـم پیمبر

تـندیسمـحــبت به تـو دادیـم پیمبر

فدیه بدهاطعام به پا کن که ازین پس

سرمـایه یعزت به تو دادیم پیمبر

سوگـند بهیکتایی من, فـاطمه یکتاست

گـر روحعــبادت به تو دادیم پیمبر

با فاطمه کهبی پسری غصه ندارد

مـا امامـامــت به تــو دادیم پیمبر

این دست دگرقبلۀ لب های تو باشد

ما مــادررحمت به تـو دادیم پیمبر

محشر یکی ازکیفیت قامت زهراست

یعنی کهقیــامــت به تو دادیم پیمبر

“تا یارکه را خواهد و میلش به که باشد”

بــانــویشــفـاعت به تو دادیم پیمبر

بالاتر ازاین رتبۀ قدسی که نداریم

باید که بهپـای قدمش سجده بیاریم

حبیب نیازی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا