حبیب نیازی

تو فاطمه داری

 

من زنده ام آن وقت تو زار و حزین باشی
تو فاطمه داری , چرا خانه نشین باشی

پهلو شکسته هم به دردت میخورم یعنی…
هرگز نیازی نیست فکرِ آن و این باشی!

یک جور زدند که از دو زانو افتاد

یک جور زدند که از دو زانو افتاد

یا فاطمه ای گفت و به پهلو افتاد

از شدت ضربه سر فقط باز نشد

چه فاصله ای بین دو ابرو افتاد

چه مبارک سحری

چه حال خوشیچه مبارک سحری هست

پیـداست زسـاقــی ز دل ما نظری هست

تــا دورتریننقــطه دلــم اوج گرفته است

یعنی کهمقــرب شده و بـال و پری هست

بای ذنب قتلت

این چـند وقتی که تـنم از کار مـانده 

بر شانه ات ای فضه خیلی بار مانده 

شرمنده ام دیگر دعا کن که بمیرم 

آقـای من بعد از پیـمبر خوار مانده

آه کربلا

 

بویس روی صفحه قلم … آه کربلا

آتش گرفت باز دلم … آه کربلا

دوری , شکستگی , دل پرخسته از همه

خیره به قاب عکس حرم … آه کربلا9

میخانه

در زاویهٔ گردش پیمانه نشستم

تا دستِ گدای سحرم را بپذیرد

منظورِ منِ بی سر و سامان خود ساقیست

پس اوست که باید نظرم را بپذیرد

کبوتر بی بال و پر

 

بابا بیا کبوتر بی بال و پر شدم

بی آب و دانه مانده ام و مختصر شدم

 

تغییر طرح صورت من بی دلیل نیست

از بس شبــیه فاطمه بودم نظر شــدم

 

به حق علی

ندا به حقعلی و دعا به حق علی

دوا به حقعلی و شفا به حق علی 

چهسرفرازم و آقا شدم برای خودم

بلندمیشود و افتاده پا به حق علی 

دکمه بازگشت به بالا