شعر شهادت حضرت رقيه (س)

کنجِ خرابه

ویرانه وُ خونِ جگر عمّه بمیره
رو دامنت راسِ پدر عمّه بمیره
با زخمِ تازیانه ها کنجِ خرابه_
شامِ غمت گشته سحر عمّه بمیره

از ضربِ چوبِ خیزران قدت خمیده
مثلِ تو دورانِ یتیمی کس ندیده

وای از بلای کربلا عمّه بمیره
از زخمِ رو از خارِ پا عمّه بمیره
رفتی پیِ راسِ پدر پای برهنه_
از کوفه تا شامِ بلا عمّه بمیره

مهتابِ شب های پدر جانم رقیه
ای جوجه ی بی بال و پَر جانم رقیه

ای سوزِ آهِ صبحدم عمّه بمیره
ماندی غریبستانِ غم عمّه بمیره
ای یادگارِ دشنه ها وُ تازیانه
جا مانده داغت در دلم عمّه بمیره

کنجِ خرابه با سرِ بابا چه گفتی
از خیزران و خارِ زخمِ پا چه گفتی

تا گوشوارت برده اند عمّه بمیره
قلبِ تو را آزرده اند عمّه بمیره
بس با غضب گوشواره از گوشت کشیدند
از لاله خون آورده اند عمّه بمیره

امّ البکا چون مادرم جانم رقیه
در قلبِ من داری حرم جانم رقیه

غم بود و غم در فالِ تو عمّه بمیره
شد ارثِ مادر مالِ تو عمّه بمیره
یاسِ کتک خورده اگر نقشِ زمینی_
دشمن شکونده بالِ تو عمّه بمیره

در اون دلِ شب توو مسیر ای داد و بیداد
طفلی به صورت از فرازِ ناقه افتاد!

 هستی محرابی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا