شعر شهادت امام كاظم (ع)

گوشه زندان

ازهمان روز ازل خاک مرا , آب  تورا

دست معمار از احسان به هم آمیخته است

 

و شدی باب حوائج , و شدم سائل تو

دست ها را به عبای تو در آویخته است

 

آسمان جای شما بود , ولی حیف چه شد …

… آب باران به دل چاه فرو ریخته است ؟

 

 من ازاین واقعه تا روز جزا حیرانم

 

و بنابود که محراب دعایت بشود

ولی افسوس در این چاه زمینگیر شدی

 

صورتت رنگ عوض کرده , عذارت نیلی است

چه بلائی به سرت آمده که پیر شدی ؟

 

تو همانیکه به جبریل پر و بال دهد

پس چگونه بنویسیم که زنجیر شدی..!؟

 

من تو را بانی جبرئیل امین می دانم

 

چارده سال تورا گوشه زندان دیدم

چاردهق رن اگر گریه کنم باز کم است

 

استخوانهات چو گیسوت مجعد شده اند

این هماز همرهی آهن و زنجیر و نـم است

 

و شنیدم بدنت چون پرگل نازک شد

زیر این نازکِ گل , قامت خورشید خم است

 

 در عزایت همهی عمر رثا می خوانم

 

چه غریبانه روی تخته‌ی در می رفتی

بال و پرهای پرستوئی ات  هر جا می ریخت

 

دهنی یخ زده آن روز جگر ها را سوخت

آتشی تلخ به کام همه دنیا می ریخت

 

پسری آمده بود و … پدری را می برد…

اشکها بود که در غصه بابا می ریخت

 باز از گریه معصومهی تو گریانم

 تانوشتم در و آتش , قلم از سینه شکست

عرق خجلت پیشانی دنیا می ریخت

 

گرچه باور نتوان کرد ولی دیده شده ست

رد پای گل  نی را که به صحرا می ریخت

 

سال ها در پی این نیزه‌ی سرگردانم

تا مگرلب بگشاید بشود قرآنم

 یاسر حوتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا