شعر مناجات با خدا

یاغیاث المستغیثین

یاغیاث المستغیثین

خسته ام از روز و سال و ماه؛ عمرم شد تباه
یا کریم الصفح، یا ألله؛ عمرم شد تباه

امر کردی بندگی کن! عرض کردم غرقِ اشک-
حیف دل با تو نشد همراه، عمرم شد تباه

یاغیاث المستغیثین، دستهایم را بگیر
آمدم ألعفو یا ربّاه، عمرم شد تباه

این «منِ عاصی» به آسانی «تو» را از من گرفت
درگذر از بندۂ گمراه، عمرم شد تباه

«یا رجاءَ المُذنبین» شرم ِ من از این است که؛
آرزوهایم نشد کوتاه، عمرم شد تباه

خوابِ غفلت آمد و حالِ دعایم را گرفت
تا که جُنبیدم به خود ناگاه! عمرم شد تباه

پا به پایِ نفسِ سرکش رفتم و افسوس که…
راه را نشناختم از چاه؛ عمرم شد تباه

لطف کن گاهی دلیل گریه هایم را بپرس
حسرت شش گوشه دارم آه، عمرم شد تباه

جانِ آقایی که شد در علقمه دستش جدا
قسمتم کن کربلا گهگاه، عمرم شد تباه!

مرضیه عاطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا