شعر شهادت امام جواد (ع)

یا جواد الائمه ادرکنی

به چشمت میهمان کردی تمامِ عمر، زمزم را
به خاکِ تشنه خواندی آیه‌ی بارانِ نم‌نم را

تویی آن کودکی که از سکوتش درس می‌ریزد
دهان وا کن که بشناسند از هر علم، اَعلَم را

غلام خُرده‌شاگردانِ شاگردان‌تان می‌شد
به دَرسَت می‌فرستادند اگر یحیی‌بن‌اَکثَم را

زیادت نه؛ کمت هم از سر عالَم زیادی بود
نمی‌دانند دستان جوادت معنی کم را

نمک‌نشناس‌ها انداختند اندازه‌ی جودت
به جان شانه‌‌ات سنگینی یک کوهْ ماتم را

به مشتت جمع شد کابوسِ خاکِ چادر مادر
زمین با اشک‌هایت ریخت بر سر؛ خاکِ عالم را

قیامِ انتقام از دست‌های کوچکت پا شد
چشاندی بر دهان کوچه‌ چندین مشتِ محکم را

تو را با روضه‌های مادرت کشتند، با سَم نه
به کامت ریخت انگورِ اجل با زهر، مرهم را

اگر می‌دید امّ‌الفضل، درمانت شهادت بود
به بیمارش نمی‌نوشاند، هرگز مرهمِ سَم را

نوای العطش‌های تو گفت اینجا حسینیّه‌ست
کف و دف را بیاندازید، بردارید پرچم را

زمین در قابِ چشمش آخر ذی‌القعده را می‌دید
نگاه تشنه‌ات یک آسمان ماهِ محرّم را

مسافر بودی و پشتِ نگاهت کاسه‌آبی ریخت
نشان می‌داد حالِ رفتنت یک کربلا غم را

رضا قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا