شعر ولادت پيامبر اكرم (ص)

یا رسول الله

اگر از چهره بردارد نگارِ ما نقابش را
زلیخا هم ‌ببُرد بندِ انگشتِ جنابش را

سپر اُفتاد از دستِ امیران و جهانداران
نسیم آورد تا اخبارِ صبحِ انقلابش را

خدا ابری فرستاده ست سایه افکنش باشد
و در گرما و سرما می کِشد نازِ سحابش را

جمالش آفتابِ هر نظر بوده است و دنیایی
شود کُن فَیکون یک دمِ نبیند آفتابش را

سراپا شوقِ رویاندن سراسر حسِ سرسبزی
نگیرد باد صحرا نیز دامان شتابش را

نسیم آواره در پیچ و خمِ گیسوی مشکینش
کِشد بر دیده جبریلِ امین گَردِ رکابش را

چنان بر محمل دلها نشسته نازِ لبخندش
که آنی دل ندارد طاقتِ اَخم و عتابش را

تمام انبیا را حق به خط کرده ست تا روزی
فقط جاری کند از لفظ او فصل الخطابش را

به بالین یهودی می رود خاکستر آلوده
که در اوج غضب درمان کند حالِ خرابش را

همیشه جلوه دنیا به پایش عشوه ها می ریخت
نخورد اما فریب لُعبت و رنگ و لعابش را

ز دلتنگی مگو چون اُستون حنانه می نالد
که منبر هم ندارد بعد او تابِ غیابش را

مبادا گردنه آنی به دستِ ناکسان افتد
که رُستم را اُحد دید و نبی افراسیابش را

سراپا زخم می آید علی از ورطه ی فتنه
نبی حتی ندارد طاقتِ روی خضابش را

ز پایش تیر بیرون می کشد هنگامه ی طاعت
خداهم با علی کم می نماید اضطرابش را

جگرداران عالم از علی تندیس می سازند
نبی وقتی به حیدر می سپارد جای خوابش را

پیمبر چشم می دوزد به سیمای علی هرگاه
نثار نسل زهرا می کند کوه ثوابش را

مدار کهکشان ها را به دستش گر که بسپارند
به صد عالم نخواهد داد مویِ بوترابش را

ز محشر هیچ کس با دستِ خالی بر نمی گردد
خدا دست پیمبر داده چون یوم الحسابش را

 محمد رضا طالبی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا