شعر ولادت امام صادق (ع)شعر ولادت پيامبر اكرم (ص)

هوالخَلق

بگو کیست محمد هوالاحمد و محمود

هوالعبد هوالحمد هوالشاهد و مشهود

هوالنور هوالطور هوالصادر و مصدور

هوالحقّ هوالحیّ هوالشاکر و مشکور

هوالخَلق هوالخُلق هوالرازق و مرزوق
هوالحِلم هوالعِلم هوالخالق و مخلوقهوالکَهف هوالحِصن هوالظاهر و باطن
هوالعَدل هوالقِسط هوالآمِن و مؤمن

هوالفضل هوالبَذل هوالعالِم و حاکم
هوالعهد هوالشهد هوالقائم و دائم

به اخلاق رحیم است علیم است و حکیم است
به رفتار کریم است عظیم است و قدیم است

خدا راست مباهات بر آن خُلقِ عظیمش
گواراست به آیات ز کِردارِ کریمش

ستوده ست صفاتش به اوصافِ الهی
خدا گونۀ ذاتش همه لایتناهی

سترگ است مقامش که او بابِ نجات است
سرودیست بنامش سلام و صلوات است

مَجلّیست به قرآن مُهَیمِن به رسولان
مجلّاست به سبحان مبَیِّن به امامان

به موساست مؤیِد به عیساست معرِّف
به تورات مقیَد به انجیل معارِف

توَلّاست تبَراست همه دینِ مبینش
چه زیباست که هر جاست علی نقشِ نگينش

نبی اوست علی اوست شفیعِ دو سرا اوست
جلی اوست ولی اوست اَنیسُ الفقرا اوست

نذیر است بشیر است به عالَم همه میر است
مجیر است منیر است علمدارِ غدیر است

رسولیست معظَّم قرارِ همه عالَم
به مولاست معلِم به یکتاست معلَم

به اوصاف مبارک وجودش متبرک
به الطاف تبارک سجودش متبرک

مصلّاش به کعبه به زایشگهِ حیدر
تماشاش به قبله به زهرائیِ کوثر

حسین است چو جانش حسن جانِ جهانش
و زهراست جنانش علی شاهِ شَهانش

حیات است ممات است غمش فُلکِ نجات است
صراط است نشاط است لبش حَبِّ نبات است

مگر مدح توان گفت از آن لعلِ گهربار
مگر شرح توان کرد از آن چشمۀ سرشار

چه خوب است شود یاد از این پرتوِ میلاد
که صد سال پس از اوست از او میکده آباد

دوتا نور دمیدَست در این ماهِ پر از شور
دوتا ماه دوتا مهر دوتا نورٌ علی نور

دوتا شوق دوتا عشق دوتا رهبرِ عاشق
یکی نام محمد یکی جعفرِ صادق

از او حلم از این علم به عالَم شده معلوم
از او اصل از این فرع بنازم به دو معصوم

چه بسیار که دیدند در این عرصه بلایا
چه بسیار نمودند تحمل به رزایا

رساندند علَم را اگر دستِ علمدار
بیا قدر بدانیم به رفتار و به گفتار

به هر قوم به هر رنگ همه گِردِ ولایت
بگیریم ز هر کوی همه راهِ هدایت

بمانیم در این راه چنان حجِّ تمتُّع
بسازیم به وحدت تسنُّن و تشیُّع

بپرهیز از آن روز که قومی متملِّق
ز رَهدار نمایند شما را متفرق

چو آنروز که آتش به یک خانه کشیدند
چهل مَرد به یک مَرد غریبانه کشیدند

بترسیم از آنروز که باز از دلِ فتنه
به مظلوم بر آرَند همه خنجر و دِشنه

و هیهات که ایام به دنیا کند اقبال
و هیهات که آیند اَراذل سوی گودال

بمیریم نبینیم که در اوجِ حقارت
بیارند به بازار زنان را به اسارت

به بازار کشاندند چو ناموسِ خدا را
لگد مال نمودند رؤسِ شهدا را

بگِرییم بگوییم امان از دل زینب
بسوزیم بنالیم که خون شد دل زینب

محمود ژولیده
نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا