شعر شهادت حضرت عباس (ع)

یا قمرالعشیره

شیر میدان دار بودی پس چرا افتاده ای
ای امان خیمه‌ها از چه ز پا افتاده ای

من گُمَت کردم ، میان دشت حیرانم مکن
دست و پایی زن بدانم که کجا افتاده ای

آن‌قدر گفتی که هستم خاک پایِ مادرت
حال، روی دامن خیرالنساء افتاده‌ای

بشکند دستی که با نیزه دهانت بسته است
خاک عالم بر سر من، از صدا افتاده‌ای

دست هایت یک طرف ،سر یک طرف، تن یک طرف
سورهٔ قرآن چرا از هم جدا افتاده‌ای

کار داده دستِ تو این پهنیِ ضرب عمو
ریختی برهم چرا در زیرِ پا افتاده ای

قد رعنای تو شد هم ست با ضرب عمود
از سرِ زین گوئیا تو بی هوا افتاده ای

بعد از این معجر نگهداری زن‌ها مشکل است
دور از خیمه به صحرای بلا افتاده ای

گوئیا باحوصله عقده ز دل وا کرده‌اند
از کجا تا به کجا ای باوفا افتاده‌ایم
 قاسم نعمتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا