شعر مصائب اسارت شام

خیلِ جمعیت

خیلِ جمعیت

خیلِ جمعیت در اینجا بهر استقبال نیست
نیست در این قافله قدّی که از غم دال نیست

دست خالی هر که آمد دست پر برگشته است
بهر غارت هر که آمد، دید بد اغبال نیست

کودکی افتاد اگر عمه بلندش می کند
در میانِ چشم طفلان اشک هست و حال نیست

این مسلمانان که او را خارجی دانسته اند
بر لبِ قاری زدن در دینشان اشکال نیست

دل پریشان، مو پریشان گوشه ایی کز کرده است
کودکِ بشکسته بال و پر که فارغ بال نیست

همچو آئینه سری را بر روی دامن گرفت
دختری که زخمِ بر لبهاش از تبخال نیست

هر امامیِ گر چه بر شامٓ بلا خون گریه کرد
بر خودِ زینب غمی بالاتر از گودال نیست

 حامد آقایی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا