سرِ مظلوم در طشت طلا بود
به او یک قافله دل، مبتلا بود
ز چوبِ خیزرانِ بی مروّت
لب و دندان او در ابتلا بود
سرِ مظلوم در طشت طلا بود
به او یک قافله دل، مبتلا بود
ز چوبِ خیزرانِ بی مروّت
لب و دندان او در ابتلا بود
خیلِ جمعیت در اینجا بهر استقبال نیست
نیست در این قافله قدّی که از غم دال نیست
دست خالی هر که آمد دست پر برگشته است
بهر غارت هر که آمد، دید بد اغبال نیست
روزگاری بالش از بال و پَر قو داشتم
بر سرم تاج گلی از یاسِ شببو داشتم
دختر شامی !؛ نبین حالا تمامش سوخته
تو کجا بودی ببینی تا کمر مو داشتم ؟!
غمت ویرانه کرده مامنم را آشیانم را
هزاران بار حس کرده لبم بعد از تو جانم را
من از تو آب می خواهم به وقت تشنگی اما
به دست شمر خون پر می کند حجم دهانم را
باید که از نیزه سرت را پس بگیرم
رگ های سرخ حنجرت را پس بگیرم
آه ای سلیمان زمانه سعیم این است
از ساربان انگشترت را پس بگیرم
بین دلشوره های زندگی مون
پی چادر سیاه، لباسِ سفید
یه روزایی با خواهرم میریم
توی بازار شهر واسه خرید
بغض گلویم مسیر آه گرفته
از غم خورشید قلب ماه گرفته
این همه رقاصه از برای چه اینجاست؟
بس که شده ازدحام راه گرفته
دارد بلا پشت بلا می آید اینجا
سرها به روی نیزه ها می آید اینجا
این سر اگر چه خاک و خاکستر گرفته
اما به چشمم آشنا می آید اینجا
بس احترام دیدیم آنهم چه احترامی
در حال انتقامند آن هم چه انتقامی
بغض گلو گرفته فریاد داد و بیداد
یک قافله سکوت و غوغای بی کلامی
کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من!
وای از شام که بغض پدرم را دارند..
سرهرکوچه معطل شده ام،خسته شدم!
چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند!
پشتِ دروازه غرق ابهام است
ازدحامی عجیب در شام است
کاروان را مُعطّلش کردند
این چه جور احترام و اکرام است
گفته اند روضه ای کشنده بگو
محض افراد تب کننده بگو
دل مان می تپد به یاد حسین
پس بیا با دلی تپنده بگو